سیطره پداگوژی حافظه محور پیامدهای ویرانگری برای ایران دارد، کدام پداگوژی؟
به گزارش همه جا طنز و خنده، خبرنگاران نعمت الله فاضلی انسان شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: کم تر ایرانی است که از حفظ کردن متون و کتاب های درسی و امتحان دادن آن ها جان به لب نشده باشد. من هم مانند بسیاری دیگر بارها بابت ناتوانی در حفظ کردن درس هایم بارها کتک خورده یا رفوزه شده ام.
از بَر کردن متون و فراموش کردن آنها، یکی از شکنجه های مدرن است که اکنون همگانی شده است. چیزی که این رنج و عذاب و زخم این شکنجه را عمیق تر می سازد فقط رنج بی فایده بردن نیست، بلکه پیامدهای جبران ناپذیر این زخم ها بر تن جامعه، فرهنگ و تاریخ معاصر ماست. حفظ کردن جایگزین یادگیری شده است، یادگیری شایستگی ها و قابلیت های ارتباطی، شناختی و عاطفی که ما برای زیستن، کار کردن و با هم بودن بدان محتاجیم. زخم خونین حفظ کردن قلب و مغز جامعه ایران را از کار انداخته است.
سرشت و سرنوشت کل جامعه ما به مخاطره انداخته و چرخ حرکت و پویایی ما را از حرکت باز داشته است. این است قصه تلخ تاریخ معاصر آموزش و آموزش عالی ما. این قصه امروز و دیروز ما هم نیست. از همان آغاز پیدایش نظام آموزشی مدرن ما درگیر این شکنجه مدرن هستیم. در این جستار کوتاه می خواهم از رمز و راز شکل گیری و استمرار این شکنجه بگویم. جای شگفتی است که چرا تن به این شکنجه داده و می دهیم؟ چرا برای نجات چاره ای نمی اندیشیم؟ زخم های این شکنجه تا کجا ما را مجروح می کند؟ اینها پرسش هایی مهم هستند که نیازمند واکاوی عمیق آنها هستیم. در اینجا صرفا طرح مسئله و اشاره ای می کنم و می گذرم. اگرچه می دانم ما چنان به این شکنجه خو کرده و عادت ذهنی مان شده است که میلی جدی برای نجات یافتن نداریم.
یکی از چالش های بزرگ نظام آموزشی ایران (مدرسه و دانشگاه) الگوی پداگوژی از بر کردن یا حفظ دروس است. این را پداگوژی حافظه محور می نامم. این پداگوژی نقطه مقابل پداگوژی یادگیری محور است. پداگوژی، شیوه سازماندهی فرایندهای یادگیری و یاددهی است. مدارس و دانشگاه ها برای آموزش علاوه بر دانش محتوایی (رشته ها و دروس)، دانش آموزشی نیز نیاز دارند. دانش آموزشی مجموعه ای از گزاره ها، احکام، ایده ها و پیش فرض های فکری و فرهنگی است که چیستی، چرایی و چگونگی امر آموزش و یادگیری و یاددهی براساس آن شکل می گیرد. این که چه چیزهایی تدریس شوند؟ چگونه تدریس شوند؟، چرا تدریس شوند؟ و حتی چه کسانی و چه زمانی آموزش ببینند، پرسش هایی هستند که دانش آموزشی هر جامعه آن را پاسخ می دهد. این دانش آموزشی را پداگوژی می نامم. پداگوژی در هر جامعه متناسب با واقعیت های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و مالی آن جامعه است. از اینرو برای شناخت هر جامعه می توانیم پداگوژی آن را بشناسیم و برای شناخت پداگوژی نیز نیازمند شناخت آن جامعه هستیم. با این مفروضات (البته ساده شده) می خواهم مسئله مهم و عملا کم تر جدی تلقی شده نظام آموزشی و آموزش عالی ایران را توضیح دهم.
میزان کامیابی یا شکست نظام های آموزشی در پداگوژی مسلط و غالب آنهاست. جوامع توسعه یافته مانند کشورهای اسکاندیناوی یا اروپایی و آمریکای شمالی پداگوژی یادگیری محور دارند. در پداگوژی یادگیری محور، سازماندهی برنامه درسی و نظام آموزشی به گونه ای است که الگوها و سبک های آموزشی با هدف یادگیری دانش آموزان و دانشجویان فراهم شده است. مرادم از یادگیری ایجاد تغییرات سازنده در احساس، اندیشه و رفتار دانش آموزان و دانشجویان است؛ تغییراتی که منجر به توانمند شدن واقعی و همه جانبه افراد و آماده شدن آنها برای مشارکت در فرایندهای تولید، توزیع و کاربست دانش هاست. پداگوژی یادگیری محور مجال بهتر و مناسب تری برای خلاقیت، خودشکوفایی، رشد فردیت، استقلال فکری، تفکر انتقادی، گفت و گو، مشارکت فعال در فرایند یادگیری، پرسشگری و پرورش فرد کارآمد اجتماعی و شهفرایند فراهم می سازد.
همه ما با پداگوژی حفظ کردن و روخوانی یا حافظه محور آشنا هستیم. در این پداگوژی فعالیت اصلی که برای یادگیری دانش های رسمی و مورد انتظار انجام می شود این است که نظام آموزشی مجموعه ای از متون (کتاب های درسی و کمک درسی) را برای هر درس در نظر می گیرد و معلمان (مدرسه) و مدرسان(دانشگاه) این متون را به دانش آموزان و دانشجویان معرفی و الزام می کنند که آنها را طوری بخوانند که از بَر شوند. میزان توانایی دانش آموزان و دانشجویان در به خاطر سپردن متون در نهایت در امتحانات سنجیده می شود. سیستم ارزشیابی نمره محور، ابزار سنجش و پاداش دهی به دانش آموزان و دانشجویان است. در نهایت آنها که ظرفیت ذخیره سازی اطلاعات بیش تری در مغزشان در هنگام امتحان داشته اند نمره و پاداش بیش تری می گیرند و مدرک تحصیلی مربوطه را دریافت می کنند. این الگو مبانی معرفتی، مفروضات فرهنگی و ساختار سیاسی و تاریخی دارد. از نظر معرفتی مفروض است که یادگیری همان حفظ کردن یا ذخیره کردن اطلاعات در مغز است. در اینجا اطلاعات و دانستن اهمیت دارد نه درگیری و نقد و چالش کشیدن اطلاعات. حتی خلاقیت و نوآوری و خودشکوفایی فرد نیز اهمیتی ندارد. در پداگوژی حافظه محور وظیفه مدرسه و دانشگاه انتقال اطلاعات به دانش آموزان و دانشجویان است. برای انتقال اطلاعات نیز ساده ترین و کم هزینه ترین راه روخوانی و حفظ کردن است.
پداگوژی حافظ محور چند چالش بزرگ و حل ناشدنی دارد. 1) ظرفیت مغز برای ذخیره و نگهداری اطلاعات محدود است و بخش بزرگ اطلاعات حفظ شده به مرور فراموش می شوند.2) روش روخوانی و از بَر کردن چیزی را برای یادگیرنده درونی و عادت ذهنی نمی سازد. در نتیجه عملا تجربه یادگیری رخ نمی دهد. 3) متون آموزشی نیازهای دانش آموزان و دانشجویان را پوشش نمی دهد و آنها را توانمند نمی سازد. 4) روش از بر کردن صرفا بر یک قابلیت وجودی انسان یعنی حافظه متکی است و مانع از به کارگیری و فعال شدن همه حواس و قابلیت های وجودی افراد در فرایند یادگیری می شود، قابلیت هایی چون گفت و گو، تعامل، کار جمعی، لمس کردن، چشیدن، بوییدن و استفاده از دست ها، پاها و تمام وجود فرد یادگیرنده.
سیطره پداگوژی حافظه محور پیامدهای ویرانگری برای ایران داشته و دارد. پداگوژی حافظه محوری مانع رشد خلاقیت ها و خودشکوفایی افراد و ناتوانی نظام آموزشی در ایفای مهم ترین کارویژه اش می شود. یعنی ناکارآمدی نظام آموزشی و آموزش عالی در پرورش افراد کارآمد اجتماعی و توانمند، خلاق، فعال و مسئول است. معنای دیگر این سخن، هدر و هرز رفتن سرمایه انسانی و مادی کشور توسط نظام آموزشی و آموزش عالی است. این هرز رفتن پیامدهای گسترده تری دارد که می توان در عبارتی کلی و ساده درجازدن کشور در شرایط توسعه نایافتگی است. این شرایط هم یعنی تخریب و بحران محیط زیست، توسعه نایافتگی علمی، فقر مالی فراگیر، بحران ن ناکارآمدی ظام مدیریتی کشور و دیگر بحران ها.
دهه های متمادی است که چالش های حل ناشدنی پداگوژی حافظه محور و پیامدهای ویرانگر آن بر همه افراد و از جمله نظام آموزشی آشکار است. اما به رغم این، اقدام فراگیر برای تحول پداگوژی به سوی یادگیری محور انجام نمی شود. پرسش این است که چرا؟ چرا واقعا نظام حکمرانی ما از تحول این پداگوژی عاجز بوده است؟ اولین نکته ای که در این زمینه لازم است یادآور شویم این است دانش نظری لازم برای این تحول سال هاست که فراهم شده است. متخصصان علوم تربیتی، فلسه تعلیم و تربیت، مطالعات برنامه درسی، و به طور کلی مطالعات آموزشی طی دهه های اخیر انبوهی از کتاب ها و مقالات ترجمه، تألیف و گزارش تحقیقاتی منتشر کرده و در گفتمان آموزشی ایران ایده ها و رویکردهای پداگوژی یادگیری محور را مطرح کرده و اهمیت و ضرورت و جنبه های گوناگون آن را بیان کرده اند، رویکردهای آموزش مشارکتی، پرسش محور، گفت و گویی، و مباحث پرشمار دیگر. اما این رویکردها در عمل مبنای تحول نظام آموزشی و آموزش عالی قرار نگرفته است. بنابراین، ناآگاهی و نبود دانش علت این ناکامی در تحول پداگوژی در ایران نیست. پس چه چیزهایی مانع از تحول پداگوژی محافظه محور شده است؟
دلایل و علل آشکار برای انجام نشدن چنین تحولی وجود دارد. به طور خلاصه و فهرست وار می توان این علل و دلایل را اظهار داشت. 1) پداگوژی حافظه محور ریشه تاریخی و فرهنگی دارد. از بَر کردن شعر و متون دینی یکی از راهبردهای یادگیری در فرهنگ ایرانی در طول تاریخ بوده است. در گذشته سواد خواندن و نوشتن در ایران همگانی نبود. مردم ناگزیر از راه شنیدن و به خاطر سپردن، متون ادبی و دینی را می شناختند و می آموختند. تداوم و تکرار این الگوی یادگیری حافظه محور در دوره معاصر و نظام آموزشی مدرن از نظر فرهنگی امری تاریخی و طبیعی است.
2) تلقین و انتقال ارزش ها به نسل جدید و جوان در فرهنگ دینی از وظیفه های اصلی تعلیم و تربیت است. روخوانی و حفظ کردن متون، راهبردی برای انجام این تلقین و القا کردن است. در نتیجه از بر کردن زمینه دینی معناداری دارد.
3) نظام آموزشی و آموزش عالی مدرن در ایران در فرایند گسترش جهانی علم مدرن و جهانی شدن نهادهای آموزشی مدرن شکل گرفت و گسترش یافت. در این فرایند جهانی، جایگاه ایران در نقشه جهانی علم و فناوری مدرن، جایگاه دریافت کننده و گیرنده یا واردکننده علم و فناوری مدرن است. از اینرو کارویژه نظام آموزشی و آموزش عالی، انتقال علم و دانش از مرکز (غرب) به پیرامون (ایران) است. انتقال دادن در این فضای معنا و اهمیت کانونی دارد. از بر کردن علوم جدید (فیزیک، شیمی، ریاضیات و علوم انسانی) به معنای انتقال این علوم در ایران شناخته شد.
4) پداگوژی حافظه محور سهل ترین، کم هزینه ترین و دسترس پذیرترین راهبرد یادگیری و یاددهی است. لازمه حافظه محوری وجود مدرسه، کتاب و متون درسی و معلم و نظام ارزشیابی کم هزینه است. اما لازمه پداگوژی یادگیری محور وجود معلمان کارآزموده و کاملا ماهر و متخصص در حرفه تعلیم و تربیت، وجود کلاس های با تعداد استاندارد دانش آموزش و دانشجو، برخورداری از تجهیزات آزمایشگاهی و آموزشی، وجود معماری و فضای کلاس درس متناسب با معیارهای آموزشی و همچنین وجود مولفان و متخصصان نویسنده کتاب های درسی و کمک آموزشی متناسب با نیازهای متنوع و متکثر دانش آموزان و دانشجویان از زبان ها، گویش ها، دین ها، جغرافی ها، تاریخ ها، قومیت ها و ویژگی های متفاوت اجتماعی، مالی و فرهنگی است. تهیه و تأمین این زیرساخت های کالیدی، مادی و معنوی برای سراسر ایران به بودجه و امکانات مالی هنگفت نیاز دارد.
5) پداگوژی حافظه محور با ساختار سیاسی توتالیتر و تمرکزگرا و غیردموکراتیک سازگاری کامل دارد، زیرا این نظام های سیاسی نیازمند اعمال کنترل و نظام همه جانبه بر نظام های آموزشی و فرایندهای یادگیری و یاددهی هستند. پداگوژی حافظه محور با محور قرار دادن متن و کتاب درسی و آموزشی، این امکان را به حکمرانی آموزشی می دهد که احساس کند حداکثر کنترل بر روی تجربه یادگیری دانش آموزان و دانشجویان را دارد. پداگوژی یادگیری محور نیازمند فرهنگ سیاسی و نظام حکمرانی است که تنوع و تکثر در فرهنگ ها و گروه های جامعه را بپذیرد و به رسمیت بشناسد و به معلمان و مدرسان فرصت دهد تا متناسب با نیاز دانش آموزان و دانشجویان میدان آموزش را باز و مجال گفت و گوی آزاد و ظهور خلاقیت را بدهد. بنابراین، پداگوژی حافظه محور سازگاری بیش تری با نظام و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر دارد.
در دهه های اخیر با شکل گیری و گسترش شکل های گوناگون مدارس غیردولتی، این امکان ایجاد شده است که در این مدارس پداگوژی حافظه محور تا حدود زیادی تغییر کند و یادگیری جایگزین آن شده است. اما در میان صد هزار مدرسه کشور میزان این مدارس کم تر از ده درصد مدارس است و عملا همچنان پداگوژی حافظه محور سیطره خود بر نود درصد مدارس را دارد. در زمینه آموزش عالی نیز پداگوژی حافظه محور در رشته های فنی و مهندسی و علوم پژشکی سیطره کم تری دارد ولی در علوم پایه و علوم انسانی حافظه گرایی الگوی مسلط آموزشی است.
ثروتمندان و برخورداران از رانت ها برای خود نیمچه راهی ساخته اند، اما مردم ایران نیازمند ساختن بزرگراهی هستند که یادگیری اصیل برای همگان ممکن شود. نیازمند گفت و گوی انتقادی فراگیر و مستمر درباره این شکنجه و شنجگاه مدرن (مدرسه و دانشگاه) هستیم. در سال های اخیر بسکمک عطای مدرسه و دانشگاه را به لقایش بخشیده اند و به دنبال یادگیری از محیط های کار و زندگی بیرون از این شکنجه گاه ها می فرایند. این اما راهی نیست که ملت را عاقبت بخیر سازد. ما لاجرم محتاج مدرسه و دانشگاه هستیم و برای تحول پداگوژی آن ناگزیریم بکوشیم. گام نخست و مهم همین است که با صدای بلند بیندیشیم و فریادهای دردناک این شکنجه ها را بیش از این فرو نخوریم. بکوشیم تا پداگوژی یادگیری متناسب با زمینه و زمانه خودمان را خلق کنیم. در این راستا دانشگاهیان بیش از همه می توانند کوشنده باشند. آنها هم زخم خورده های این شکنجگاه هستند هم شکنجه گرانی که شلاق های حفظ کزدن را بر تن دانش آموزان و دانشجویان وارد می کنند. اینها هستند که می توانند شلاق ها را زمین بگذارند و راه ها و ایده های تازه ای برای یادگیری خلاق، فعال، مشارکت جویانه، نوآورانه و مسئولانه و موثر را ابداع، اعمال و اجرا کنند. اما شما مردم و شهفرایندان عادی هم نقش دارید. شما را فریاد بزنید و از زیربار این شکنجه بیرون آیید. بخواهید و بکوشید تا حکمرانی و دانشگاهیان را وادار به چاره اندیشی کنند.
پداگوژی حافظه گرا ریشه ها و شاخ و برگ های گسترده ای دارد. گمان نکنید رهایی از آن کاری ساده است. اگر همه فریاد شویم، همه میدان آییم و همه بیندیشیم قطعا امید هست و راه پیدا می شود. امیدمان را به دست حکمرانان نسپاریم آنها منافع شان همین حافظه گرایی است. یادگیری اصیل را همگان نیاز دارند و منافع جامعه است. حکمرانان نشان داده اند تا خواست نیرومند جامعه نباشد تحول را نمی پذیرند.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران